روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم ؟ آخر ننمایی وطنم مرغ بال ملکوتم نیم از عالم خاک، دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم من به خود نامدم این جا که به خود باز روم آن که آورد مرا باز برد در وطنم