فرزندپروری شیرین

شیرین ترین لحظات عمر یه پدر و مادر، دیدن خنده های بچه شونه، اما گاهی با یه ناراحتی شیرینی ها رو به کام خودشون تلخ می کنند! امان از روزی که مادر و پدر دیگه فرصت جبران نداشته باشند! تقدیم به پدر و مادرهای عاشق و فرزندان شیرینی که آرزوی لبخند بر لبانشان ماند

فرزندپروری شیرین

شیرین ترین لحظات عمر یه پدر و مادر، دیدن خنده های بچه شونه، اما گاهی با یه ناراحتی شیرینی ها رو به کام خودشون تلخ می کنند! امان از روزی که مادر و پدر دیگه فرصت جبران نداشته باشند! تقدیم به پدر و مادرهای عاشق و فرزندان شیرینی که آرزوی لبخند بر لبانشان ماند

چگونه با رفتــــارهای ناسازگارانه فـــــرزندان برخورد کنیم ؟


اگر خود تحت فشارهای روانی ناشی از زندگی و کار قرار داریم و نمی توانیم رفتار و گفتار خود را کنترل کنیم، بهتر است قبل از انجام هر کاری در مورد فرزند به فکر روشی برای کنترل فشارهای خود باشیم که تحقیقات نشان داده است اگر والدین بتوانند برخی رفتارهای خود را تغییر دهند فرمانبری کودک بیشتر خواهد شد. 
* افکار غلط و انحرافی درباره فرزند خود نداشته باشیم. مثلاً فرزندم این کار را می کند تا حرص مرا در بیاورد. یا او باعث تمام مشکلات در خانه است. چنین افکاری زمینه به وجود آمدن احساس بسیار بد را نسبت به فرزند مهیا می کند و یقیناً بر رفتار ما و او اثر منفی می گذارد. 
* از ارائه دستورات مبهم، کلی و تکراری اجتناب کنیم. مثلاً به جای این که بگوییم «خودت را جمع و جور کن» شفاف و مشخص بگوییم که از او چه می خواهیم مثلاً دوست دارم تا پنج دقیقه دیگر دفتر و کتاب هایت را از وسط اتاق جمع کنی. 
* به جای سخنرانی و بحث و جدل، کوتاه و مؤثر با لحنی محکم ولی در کمال آرامش به او گوشزد کنیم که رفتارش در ما چه تأثیری گذاشته و اگر از این رفتار خود دست برندارد چه عاقبتی در انتظار اوست. 
* به یاد داشته باشیم عاقبتی را برای او مشخص کنیم که شدنی و کوتاه مدت باشد. مثلاً نگوییم « برای همیشه ازاین خانه خواهم رفت» یا «حق نداری از این به بعد تلویزیون تماشا کنی» بهتر است بگوییم امروز از دیدن این برنامه محروم هستی و یا این هفته تو را به پارک نمی برم.

* انجام دادن خواسته هایمان را وظیفه او ندانیم بلکه بعد از انجام دادن دستوراتمان او را با کلام و هدایای مورد علاقه تشویق نماییم.

" مامان من میخوام ظرف ها رو بشورم خیلی خوشم میاد که توام کنارم باشی تا باهم بشوریم مثلا تو بشور و من آب بکشم"  بعد از انجام کارهایتان کودکتان را به یک بازی خانوادگی دعوت کنید مثل یه بازی مار و پله




* با مشارکت فرزندمان لیستی از مهمترین قوانین در خانه به ترتیب و همراه با روش انجام دقیق آن ها تهیه کرده و پس از مشخص کردن نوع محرومیت برای انجام ندادنشان، با قاطعیت اجرا کنیم. 
* عوامل مشکل ساز را شناسایی و در جهت رفع آنها اقدام نماییم.
* به نیازهای جسمی، عاطفی، روانی، اجتماعی، اقتصادی فرزندان بیشتر توجه کنیم.
* سعی کنیم فرصتی را ایجاد کنیم تا کودکان بتوانند نسبت به رفتارهای نامناسب خود فکر کنند.
* ارتباط خود را با مدرسه و مسؤولان بیش از پیش تقویت کنیم.
* ار تنبیه بدنی اکیداً خودداری نموده و در صورت نیاز از محروم سازی های کوتاه مدت استفاده کنیم.
* برای شنیدن مسائل و مشکلات فرزندان وقت گذاری کنیم.
* از ســــرزنش و تحقیر کردن و مقایسه فرزندان جداً خودداری کنیم.
علایم هشدار دهنده خشم را به فرزندان آموزش دهیم تا بتوانند خشم خود را بهتر کنترل کنند از جمله علایم : علایم جسمی مثل (افزایش ضربان قلب، سریع شدن تنفس، عرق کردن، سفت شدن عضلات ، داغ شدن بدن و ...) علایم فکری مثل (ازش متنفرم، می خوام بزنمش، داره به من زور میگه و ...) علایم رفتاری مثل (داد زدن، تهدید کردن، لرزیدن، لگد و کتک زدن، گریه کردن و ..) 
* روشهای آرامش دهی را به آنها آموزش دهیم از جمله :
- تنفس عمیق : یعنی دم عمیق با یک شماره و نگهداری هوا در شش ها تا چهار شماره و بعد بازدم آهسته با دو شماره
- تجسم : یک تصویر آرامش بخش مثلاً خود را شناور داخل یک قایق که به آرامی همراه امواج تکان می خورد تجسم کنید یا تصور یک ساعت شنی که عصبانیت مثل دانه های شن به آرامی از بدنش خارج می شود. 
- روش آدم آهنی و عروسک پارچه ای : از او می خواهیم مثل یک آدم آهنی عضلات خود را سفت کند و بعد از پانزده ثانیه عضلات خود را سفت کند و بعد از پانزده ثانیه عضلات خود را مثل یک عروسک پارچه ای شل کند. 
- حرف زدن های مثبت با خود : ولش کن، بی خیال، خونسرد باش، نمی گذارم مرا عصبانی کند و ... 
* یکی از دلایل عصبانیت و ناراحتی فرزندان این است که نمی توانند احساسات خود را به درستی بیان کنند، با کمک عکس و فیلم و نقاشی یا صورتک های کارتونی انواع احساسات مثل ( خشم، ترس، شادی و غم و....) را به آنها آموزش دهیم. 
* چون بسیار از ناسازگاری های کودکان به دلیل عدم آشنایی والدنی با مهارت های زندگی است توصیه می شود مهارت های ارتباطی مثل گوش دادن، ابراز وجود، حق مسأله و تصمیم گیری و دیگر مهارت های زندگی را خود بیاموزیم و به فرزندانمان نیز آموزش دهیم. migna.ir
* در مورد کودکان بیش فعال علاوه بر موارد فوق رعایت موارد زیر تأکید می شود: 
- دارو درمانی مستمر زیر نظر روانپزشک که ممکن است تا چند سال طول بکشد، چرا که با تشخیص و مراقبت درست اکثریت قریب به اتفاق آنان تا پایان دوره نوجوانی درمان می شوند. 
- تأمین خواب مناسب شبانه به هر طریق ممکن، حتی با اعلام خاموشی برای تمامی اعضای خانواده، مثلاً ساعت 9 شب.
- پرهیز از خوردن قند و شکر، نوشابه گازدار، کاکائو، چیپس، پفک و ... 
- آموزش والدین در زمینه شیوه برخورد با آنها و نحوی کمک کردن به فرزند بیش فعالشان در انجام کارهای روزانه.
(فرزندان ناسازگار/فرهنگ فرهی)

به پدران و مادرانی که کودک ناسازگار به معنای دقیق کلمه دارند توصیه می شود که مراحل زیر را گام به گام و با دقت طی نمایند:
1-هماهنگی کردن
2-صحبت کردن
3-هشدار دادن
4-محروم ساختن
5-تنبیه کردن
6-تکرار تنبیه(خسته سازی)
شرایط تنبیه بدنی:
الف): راههای دیگر طی شده باشد.
ب): تنبیه با خلاف تناسب داشته باشد
ج): از خشم و عصبانیت پرهیز گردد.
د):گفته شود که تنبیه برای رفتار ناسازگار است نه برای خود کودک. 
توضیح و تفسیر:
1- هماهنگی کردن: یعنی اینکه پدر و مادر برای به اجرا در آوردن مراحل شش گانه بالا خودشان با یکدیگر توافق و هماهنگی داشته باشند و رفتار و گفتار یکدیگر رانقض نکرده و کودک را دچار تضاد و سردرگمی نسازند. در خانواده هایی که پدر و مادر بزرگ نفوذ فوق العاده ای دارند، کار هماهنگی والدین سخت تر انجام خواهد شد و برای اینکه این مراحل به خوبی پیش رود لازم است که یا آنها نیز هماهنگ شوند و یا از مداخله در تربیت کودک ناسازگار، خود داری ورزند. 
2- صحبت کردن: صحبت کردن درباره ناسازگاری کودک می باید « احساسی » و دور از پند و اندرز باشد. نصیحت گویی غالبا" کلی گویی است و کودک از جملات احساسی و قابل لمس بهتر سود می جوید و آنها را بهتر می فهمد. مثلا" به جای این که گفته شود« تو نباید به کارد آشپزخانه دست بزنی»، بگوئیم « بیا ببین چقدر نوک این کارد تیز است، برای همین است که تو نباید به اون دست بزنی. اون دست تو رو می بره». 
3- هشدار دادن: در صورتی است که کودک از صحبت والدین بهره ای نمی برد و به اصطلاح حرف آنها را گوش نمی دهد و دوباره کارد را بر میدارد. در این مرحله به کودک چنین هشدار داده می شود:«اگه بخوای باز هم کارد را بر داری مامان ناچار میشه به تو سخت بگیره، ببین من با اینکه تو رو دوست دارم، این کارتو دوست ندارم». پدر یا مادر کارد را از دست کودک گرفته و آن را از دسترس کودک دور می کنند. 
4- محروم سازی: یعنی اینکه اگر کودک شروع به داد و فریاد کرد و رفتار ناسازگار به صورتهای گوناگون ابراز شد، لازم است او را از چیزی یا فعالیت مورد علاقه اش محروم ساخت. مثلا" در مورد ناسازگاری یاد شده می توان به کودک چنین گفت:
«اگه دوباره داد و فریاد راه بیندازی و کارد را بخوای دست بزنی، تورو نمی برم منزل خاله» یا «برو توی اتاقت و دو ساعت آنجا بمان»، یا«به جشن تولد دوستت نمی برمت»، یا « دوچرخه ات را یک هفته نمی تونی سوار بشی » و مانند آن. محروم سازی باید به فراخور سن کودک و با در نظر گرفتن اوضاع و احوال و شرایط خانوادگی و اجتماعی او انجام شود. 
5- تنبیه کردن: می تواند تحت شرایطی معین در خاموش سازی رفتار کودک موثر افتد و موجب تغییر رفتار او گردد. تنها پدر و مادر(خواه پدر و مادر طبیعی یا پدر و مادر خوانده) این حق را دارند که تنبیه بدنی را اعمال کنند. تنبیه بدنی تنها در شرایط خاصی که در بالا یاد شده است، می تواند مؤثر واقع شود وگرنه کودک احساس طرد شدگی کرده و از لحاظ عاطفی آشفته خواهد شد. این گونه تنبیه جنبه سمبولیک دارد و باید با کمال خونسردی، بدون خشم و با تناسب به سن و سال و قدرت بدنی کودک انجام شود. قبل از اعمال یا در زمان انجام و یا در پایان این مرحله، به کودک باید توضیح داد که: «این تنبیه برای رفتارت بوده نه برای خودت. خودتو دوست داریم اما رفتارتو دوست نداریم...». 
6- تکرار تنبیه یا«خسته سازی»: چنانچه پس از بکار بردن تنبیه باز هم کودک ناسازگاری را ادامه داد، یعنی باز هم خواست به میل خود رفتار کند و یا نشانه های ناسازگاری را ابراز داشت، مجددا" و به همان اندازه تنبیه را تکرار می کنیم. لازم است شرایط اجرای تنبیه رعایت گردد و زمانی که رفتار خاموش نشده و کودک تسلیم والدین و انضباط آنها نشده است، یعنی همان اندازه که رفتار او تکرار می شود، تنبیه نیز اجرا می گردد. والدین باید از خود مقاومت نشان دهند و روش خود را تغییر ندهند تا کودک احساس خستگی کرده و راهی جز تسلیم شدن نداشته باشد. فراموش نشود که هرگز نباید عصبانی شویم.
یاد آوری: در صورت بروز ناسازگاری در فروشگاهها، خیابان، در میهمانیها و مانند آن، والدین نباید روش خود را تعییر دهند، اما می توانند تکنیکهای مناسبی را به کار ببندند. برای مثال، می توان با کودک آهسته صحبت کرد یا تنبیه را در گوشه ای که دور از چشمان دیگران باشد، به اجرا در آورد.
(دکتر قاسم قاضی، مسئول مرکز مشاوره و روانشناسی)


نتیجه گیری:
یکی از مسائلی که در مقطع ابتدایی و دیگر مقاطع از اهمیت بالایی برخوردار است، داشتن مهارت اجتماعی  که باعث می شود فرد از لحاظ اجتماعی رفتار معقول داشته باشد. این مهارت ها آموختنی هستند.
مدرسه باید با تغییرات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در سطح ملی و بین المللی هم سو و هم جهت باشد در غیر این صورت، منسوخ خواهد شد و آموزش های غیر رسمی و فرا ملی جای آن را خواهد گرفت. آموزش در جهت تقویت رفتارهای عقلانی، حس هم دردی نسبت به انسانیت، تقویت احساس هویت ملی، پرهیز از قضاوت های قالبی و کلیشه ای، کسب تصویری واقعی از دنیای خارج و نهایتاً، آموزش جهانوندی در سه سطح شناختی، مهارتی و نگرشی باید صورت گیرد. تا افراد مهارت ارتباط جهانی را کسب کنند.



منابع:

آموزش و پرورش کودکان با نیازهای ویژه/ نوشته ی پیتر وست وود/ ترجمه ی شاهرخ مکوند حسینی، با همکاری فرح شیلان دری.
آموزش مؤثر/ نوشته دانیل مویس و دیوید رینولدز/ ترجمه ی دکتر محمد علی بشارت و حمید شمسی پور. 
سایت های :
http://migna.ir
http://hamshahrionline.ir
http://theschooloflife.ir
http://daneshnameh.roshd.ir

بازی های فکری و تقویت هوش و دقت کودک

یک روزنامه انگلیسی در زمینه پزشکی طی مطالعه ای به این نتیجه رسید که افرادی که فعالیتهای ذهنی انجام می دهند 63درصد کمتر از افرادی که به ندرت فعالیتهای فکری دارند درمعرض ابتلا به زوال عقل قرار دارند. طبق مطالعه ای که در دانشگاه میشیگان انجام شد، محققان دریافتند که بزرگسالانی که بازی های فکری را به صورت روزانه به مدت چند هفته انجام می دهند به طور چشمگیری هوششان بهتر از بقیه می شود.


بازی های فکری که در زیر آمده است نیز به همین منظور طراحی شده است. بازی های فکری زیر که بازی هایی جهت بالابردن قوه ادراک و هوش شخص است، توسط سینتیا گرین استاد گروه روانپزشکی انشکده پزشکی سینایی و بنیان گذار برنامه های بهبودبخشی و بالابرنده هوش افراد طراحی شده است.

انجام دادن بازی های زیر، همراه با خوردن غذاهای مناسب و ورزش کردن می تواند قدرت ذهنی و فکری شما را تا 78 درصد بالا ببرد. امتحان کنید

1- - فقط با 7 کلمهقوه تخیلتان را با این تست شفاهی امتحان کنید. یک داستان کوتاه بنویسید و فقط از 7 کلمه در آن ستفاده کنید.

2- جهت مخالفبا انجام دادن کارهای روزمره تان با دست مخالفتان(اگر راست دست هستید، از دست چپتان استفاده کنید) بین سلولهای مغز اتصال ایجاد کنید. اگر راست دست هستید، از دست چپتان برای کارهای روزمره مثل مسواک زدن، شانه کردن مو، و خوردن استفاده کنید. حتی سعی کنید با دست چپتان بنویسید. آیا استفاده از دست مخالفتان در طول روز آسان تر میشود؟

3- به خاطر سپردن تصاویر موجود در عکس*حافظه تصویری تان را تمرین کنید. عکسی را به مدت 1 دقیقه ببینید. سپس عکس را از چشمتان پنهان کنید و هرآنچه در عکس دیدید و به خاطر می آوردید را یادداشت کنید. یکبار دیگر امتحان کنید اما قبل از اینکه شروع کنید یک نفس عمیق بکشید و به عکس دقت کنید. دفعه دوم بهتر نبود؟

4-شمارش معکوس کنیددر اینجا یک تمرین فکری آورده شده است که به ذهن تان کمک می کند. این سه تمرین زیر را انجام دهید.

* از 200 شروع کنید، معکوس بشمارید، و از هر شماره 5 عدد کم کنید به عبارت دیگر با اختلاف 5 عدد شمارش معکوس کنید.

* از 150 شروع کنید، با اختلاف 7 شماره شمارش معکوس کنید. (از هر عدد، 7 شماره کم کنید و شمارش معکوس کنید)

* از 100 شروع کنید، با اختلاف 3 شماره، شمارش معکوس کنید.(از هر عدد، 7 شماره کم کنید و شمارش معکوس کنید)

5- 
24خونه بازی یا دوز 24 تایی و 12 تایی از بازی های قدیمی بودند که ضمن اینکه اعتیادآور نبود، صبر ، دقت و هوش کودکان را افزایش می دادند. دور 24 تایی به علت اینکه طولانی تر و پیچیده تر است برای کودکان 7-12 سال توصیه می شود


منچ یا مار و پله/ فکر بکر و... از دیگر بازی هایی است برای این سنین مناسب است


مشارکت والدین در این بازی ها ، به عنوان داور یا همبازی در تقویت رابطه ی صمیمی والد با نوجوان بسیار موثر است.


دوز 12 تایی برای کودکان سنین 5-7 سال توصیه می شود




6- بازی جایگزین برای سنین 12- 18 سال شطرنج - منچ- فکر بکر و جدول سودوکو می باشد

7- مکعب روبیک، چیستان، بیست سوالی و حدس اسمها نیز در یاری رسانی به قوه تخیل، حافظه و هوش شما مفید است


لذت ببرید


شاد و پیروز باشید

فرزند لجباز خودم را عاشق خودم کردم

مدتها بود از اینکه فرزندم از من حرف شنوی نداره و مدام میخواد حرف خودشو به کرسی بشونه ناراحت بودم. تقریبا دیگه با هم طوری شده بودیم که از هم فراری بودیم. مدام دوست داشت بره خونه مامان بزرگش و اونجا بمونه

این اواخر دیگه از من متنفر شده بود، همش شروع می کرد به داد و هوار و فریاد که " الهی بمیری" " دیگه نمیخوام ببینمت"


ترس ورم داشته بود مدام با خودم می گفتم مگه من چیکار می کنم که این بچه اینجوری میکنه؟!!؟ چیزی نبوده که براش نخرم! غذایی نبوده که بخواد و براش نپزم!!! کم کم به این نتیجه رسیده بودم که انگار بچه ی من غیر نرمال هست!

به هرکی هم که می گفتم ، می گفتن کم محلی کن خوب میشه! اما من تحملشو نداشتم!

بازم موقع خرابکاری و بی نظمی سرش داد میزدم. بازی که می کرد، دوست داشت داد بزنه، وسایل خودشو دور و بر پرت کنه و بی هوا بزاره بره

مگه میشد با این بچه کنار بیای؟!!؟


تا اینکه خانم مشاور تو مدرسه هم گفت : خانم در اولین گام قوانین منزل را مو به مو بنویسید +با کودکتون رابطه ی مثبت برقرار کنید. روزانه 20 دقیقه رابطه ی دوستانه ی مثبت: باهمدیگه بشینید و حرف بزنید. درمورد خاطرات کودکی تون، اوضاع روزگار، وضعیت مدرسه، دوستانش و... فقط و فقط رابطه ی مثبت ( تحقیر، توهین، تمسخر، تهمت، تهدید، سرزنش و مقایسه کردن ممنوع)

رابطه ی دوستانه مثل دوتا دوست صمیمی بعد از یه رابطه ی صمیمانه قوانین را بهش بدین و بگین اینها قوانین خونه است. بیا بشینیم بخونیم و ببینم چه جورین؟! با کدوم موافقی و با کدوم مخالف؟! ما تو را دوست داریم و نمیخواهیم به تو فشار بیاریم اما خونه هم مثل هرجایی یه سری قوانین داره که لازمه اجرا بشه تا پدر و مادر هم برای رفاه شما دلگرم باشند

خلاصه قوانین را با دخترم تنظیم کردیم، هرکدومم که براش سخت بود پرسیدم نظر تو چیه و اونو آسان تر کردم تا همه ی قوانین عملی بشن

بعد از اون گفتم بیا یه برگ ضمانت اجرایی درست کنیم برای اجرای قوانین


قرارداد بستیم با دخترم که اگه اون این قوانین را اجرا کنه ماهم درمورد کارهای مورد علاقش کوتاهی نمی کنیم


همه ی کارهای مورد علاقشو هم نوشتیم و قرار شد دو به دو معامله کنیم 

تلویزیون در ازای انجام تکالیف

بازی با کامپیوتر در ازای مرتب بودن اتاقش

مهمونی پایان هفته درقبال رفتار نیک با برادر کوچکترش و دوری از حسادت

پارک در قبال پیشرفت تحصیلی و نمرات خیلی خوب هر هفته

و...

شرایط بازی و مهمونی را هم براش گفتم


همه ی این مسائل را مو ب مو مثل قرارداد نوشتیم و امضاء کردیم


کم کم احساس می کردم یک نظم واقعی تو خونم ایجاد شده، منم دیگه کمتر غر میزدم، کمتر سرزنشش می کردم و اعصابم داغون. رابطه ی دوستامون واقعا داره عاشقانه میشه.

دخترمم دیگه با آرامش من از خیلی از تفریحاتش میگذشت و اگه کاری داشتم بهم کمک می کرد

باورم نمی شه!!! 

روزی 20 دقیقه رابطه ی مثبت با کودک مثل عصای معجزه گر عمل کرد

باور کردنی نبود!!! گوش دادن به کودک، احترام و اعتماد به توانایی هاش، و درمیون گذاشتن انتظاراتش با من باعث شده بود اونم به انتظارات من توجه کنه و نزاره که ناراحت بشم


اینجا بود که تازه فهمیدم با انتقادهای پی در پی ، سرزنش ها و مقایسه کردن هام چقدر به کودکم آسیب زده بودم

 یه دفعه ای یاد یه مثال افتادم" گر صبر کنی ، ز غوره حلوا سازی"


چرا نوشتن با دست مهم است؟


آیا ممکن است شیوه قدیمی نوشتن با دست فوایدی ناشناخته داشته باشد؟

هرچه پیش‌تر می‌رویم، بچه‌ها با کامپیوتر و صفحه‌کلید بیشتر سر و کار دارند تا تخته‌سیاه و دفتر، انگشت‌شان بیشتر صفحه نمایش‌گر را لمس می‌کند تا مداد. می‌شود فرض کرد در آینده‌ای نه چندان دور نوشتن با دست – یا به قول معروف، قلم و کاغذ – فراموش شود.

آیا ممکن است این روند به رشد فکری و قوه خلاقه کودکان آسیب بزند؟ نتیجه یک تحقیق جدید می‌گوید بله، ممکن است.

برای گفتگو در باره اهمیت یادگیری نوشتن با دست در رشد مغزی کودکان سراغ محققی که این تحقیق را انجام داده رفتیم – کرین جیمز، متخصص علوم اعصاب‌شناختی در دانشگاه ایندیانا در بلومینگتون آمریکا.

قلم و کاغذ در برابر صفحه‌کلید

پروفسور جیمز در تحقیق‌ خود سراغ بچه‌هایی رفته که هنوز خواندن نمی‌دانند. بچه‌هایی که بعضی ممکن است بعضی حروف را بشناسند، ولی هنوز نمی‌توانند کنار هم قرارشان بدهند و کلمه درست کنند.

او بچه‌ها را به گروه‌های مختلف تقسیم کرده، به بعضی یاد داده حروف را بنویسند،‌ از بعضی‌ها خواسته با حروف روی صفحه‌کلید کار کنند.

هدف این بوده که ببینند بچه‌ها چقدر حروف را یاد می‌گیرند. در عین حال فعالیت مغزی بچه‌ها را هم با ام.آر.آی ثبت می‌کرده‌اند که ببینند وقتی بچه‌ها به مرور با حروف الفبا آشنا می‌شود مغزشان چطور تغییر می‌کند.

مغز هر کودک را پیش و پس از آموزش اسکن و گروه‌های مختلف را مقایسه کردند. معیار سنجش فعالیت مغزی را مصرف اکسیژن مغز در نظر گرفتند و آن را اندازه گرفتند.

رابطه نوشتن با دست و خواندن

محققان متوجه شدند که واکنش مغز هنگام یادگیری نوشتن حروف با دست و یادگیری تایپ کردن روی صفحه‌کلید فرق می‌کند.

شکل کلی فعالیت مغزی بچه‌هایی که با دست حروف را می‌نوشتند شبیه آدم‌های باسواد بود که خواندن و نوشتن بلدند. اما در مورد بچه‌هایی که نوشتن با صفحه‌کلید را تمرین می‌کردند چنین نبود.

به‌نظر می‌رسد وقتی بچه‌ها یاد می‌گیرند با دست بنویسند، مغز جوری دیگر به حروف واکنش نشان می‌دهد. انگار بین فرایند یادگیری نوشتن با دست و یادگیری خواندن ارتباط برقرار می‌کند.

به بیان پروفسور جیمز، "از تصاویری که از مغز بچه‌ها گرفتیم این‌‌طور برمی‌آید که نوشتن مبنایی می‌شود برای یک دستگاهِ خواندن که وقتی بچه این فرایند را آغاز می‌کند، خواندن را برایش آسان‌تر می‌کند."

علاوه بر این، آن‌طور که پروفسور جیمز می‌گوید، شکل گرفتن قابلیت‌های ظریف ذهنی که برای نوشتن حروف با دست لازم است، ممکن است در بسیاری زمینه‌های دیگر رشد مغزی و شناخت هم مفید باشد.

کامپیوتر در مدرسه

یافته‌های این تحقیق می‌تواند در سیاست‌گذاری‌های حوزه آموزش تأثیر بگذارد. به قول پروفسور جیمز "در بعضی نقاط دنیا عجله دارند از همان سنین پایین کامپیوتر وارد مدارس کنند. این تحقیق ممکن است باعث شود تجدید نظر کنند."

مدرسه‌های بسیاری در آمریکا یاد دادن نوشتن سرهم و دست‌خط را به اختیار معلم‌ها گذاشته‌اند. بنابراین معلم‌های بسیاری دیگر زحمت یاد دادنش را به خودشان نمی‌دهند.

آن‌طور که پروفسور جیمز می‌گوید، هرچه پیش می‌رویم بخش بیشتری از وقت کلاس به کار کردن با صفحه‌کلید می‌گذرد. حتی یادگیری نوشتن جداجدای حروف (مثل چاپ) هم به مرور اهمیت‌اش را از دست می‌دهد – چه رسد به سرهم‌نویسی.

یک راه‌حل میانه می‌تواند استفاده از قلم‌های مخصوص کامپیوتر‌های جیبی در مدارس باشد، که همان حرکت دست با قلم است. گرچه تحقیق پروفسور جیمز در این‌که چیزی بتواند جایگزین مؤثری برای یادگیری نوشتن با دست باشد تردید می‌کند.

Trends in Neuroscience and Education
Volume 1, Issue 1, December 2012, Pages 32–42
The effects of handwriting experience on functional brain development in pre-literate children
bbc

**در صورت تمایل، یافته ها، متدها، اهمیت و محدودیتهای این تحقیق را نقد بفرمایید.
***دوستان علاقمند جهت دریافت مطالب بعدی در دکمهٔ Liked صفحه، گزینهٔ Get notification را تیک بزنید.
دریافت مطالب از طریق تویتر: https://twitter.com/shram_m/
وبسایت: http://www.neurosafari.com/
گوگل پلاس: http://bit.ly/1tYjz7P
لینکدین: http://linkd.in/1tYjroH
آپارات: http://www.aparat.com/neurosafari
فیدبرنر: http://feeds.feedburner.com/neurosafar

برای داد نزدن هیچ‌وقت دیر نیست!

داد زدن ارتباط را قطع می‌کند

به اعصابتان مسلط باشید


یادداشت‌هایی که بچه‌هایم برای من می‌نویسند خیلی عزیزند. چه زمانی که خرچنگ‌قورباغه با یک ماژیک روی کاغذهای یادداشت می‌نویسند و چه زمانی که روی کاغذهای خط‌دار خوشنویسی کرده باشند. اما بهار گذشته شعری که از دختر بزرگم در روز مادر گرفتم مرا عمیقاً تحت‌تأثیر قرار داد. خط اول نفسم را گرفت و اشک‌های گرم روی گونه‌هایم غلتید: «مهم‌ترین چیز درباره‌ی مامانم اینه که … همیشه پشت من وایساده، حتی وقتی دردسر درست می‌کنم.» می‌دانید؟ هیچ‌وقت این‌طور نبوده.

من در جریان زندگی شلوغ‌پلوغم روال جدیدی را شروع کردم که کاملاً با شیوه‌ای که تا الآن داشتم متفاوت بود. من همه‌اش داد می‌زدم. نه زیاد، ولی شدتش بالا بود، مثل بادکنکی که با باد کردن بیش‌ازحد یک‌هو می‌ترکد و همه‌ی اطرافیانت را از جا می‌پراند.

بچه‌های سه‌ساله و شش‌ساله‌ی من چه کار می‌کردند که من کنترلم را از دست می‌دادم؟ وقتی عجله داشتیم و دخترم اصرار می‌کرد سه تای دیگر گردنبند مهره‌دار و عینک آفتابی صورتی موردعلاقه‌اش را بخرد یا زمانی که سعی می‌کرد خودش کورن‌فلکسش را بریزد داخل کاسه و همه‌اش را بریزد روی کانتر آشپزخانه یا زمانی که بهش گفته بودم به مجسمه‌ی فرشته‌ی شیشه‌ای موردعلاقه‌ی من دست نزند و او مجسمه را روی پارکت انداخت یا زمانی که من بیشترین احتیاج را به آرامش و سکوت داشتم و او عین مشت‌زنی حرفه‌‌ای با خوابیدن مبارزه می‌کرد یا زمانی که دوتایی سر مسائل مسخره که اولین نفر کی از ماشین پیاده بشود یا کی بیشترین میزان بستنی را دارد دعوا می‌کردند.

بله، دقیقاً همین‌طور بود. اتفاق‌ها، مشکلات و رفتارهای طبیعی یک بچه‌ی معمولی تا حدی آزارم می‌دادند که کنترلم را از دست می‌دادم. نوشتن این جمله اصلاً راحت نیست. و الآن اصلاً زمان خوبی نیست که خودم را تسکین بدهم. چون من در بیشتر لحظات از خودم متنفر بودم. چرا باید سر دو انسان، که برایم از زندگی‌ام عزیزترند، جیغ بزنم؟ دلیلش را می‌دانم: مشغولیات روزمره‌ام. استفاده‌ی افراطی از تلفن، تعهدات کاری فراوان، فهرست‌های متعدد کارهای عقب‌افتاده و کمال‌گرا بودن مرا نابود کرده بود و داد زدن سر عزیزانم نتیجه‌ی مستقیم خارج شدنم از مسیر کنترل زندگی بود. ناگزیر یک‌جا باید خودم را رها می‌کردم. پس مشکلاتم را سر کسانی که قد دنیا برایم ارزش داشتند خالی می‌کردم؛ تا یک روز سرنوشت‌ساز.

دختر بزرگم روی صندلی رفته بود تا چیزی از کمد آشپزخانه بردارد و اتفاقی یک کیسه برنج را انداخت روی زمین. وقتی میلیون‌ها دانه‌ی برنج ریزریز مثل باران روی زمین فرود آمدند، چشمان دخترم پر از اشک شد و من ترس از سرزنش شدن را در چشمانش دیدم. او از من می‌ترسید و من این موضوع را به‌طرز دردناکی متوجه شدم. دختر شش‌ساله‌ی من از عکس‌العمل من در برابر اشتباه کوچکش می‌ترسید.

با اندوهی عمیق، فهمیدم من آن مادری نیستم که دوست داشتم باشم و این روشی نیست که بخواهم تا آخر عمرم ادامه دهم. چند هفته بعد از این اتفاق، به درکی ناگهانی رسیدم؛ درکی که سوقم داد به مسیری که از مشغولیاتم دست بردارم و بفهمم چه چیزی در زندگی مهم است. این موضوع مربوط به سه سال پیش است که از میزان زیاد مشغولیاتم در زندگی‌ام کم کردم؛ سه سالی که خودم را از استانداردهای بی‌نقص دست‌نیافتنی و فشار اجتماعیِ «همه‌کاری رو باید انجام داد» رها کردم. وقتی خودم را از مشغولیات درونی و بیرونی رها کردم، عصبانیت و اضطراب درونم کم‌کم از بین رفت. وقتی که بار روی دوشم سبک‌تر شده بود، می‌توانستم مقابل اشتباهات بچه‌هایم عکس‌العمل آرام، دلسوزانه و منطقی داشته باشم.

مثلاً می‌گفتم: «این فقط شکلاته. می‌تونی با دستمال پاکش کنی و آشپزخونه عین روز اولش می‌شه.» (به‌جای آه کشیدن و پشت چشم نازک کردن.) حاضر بودم زمانی که دخترم دریایی از کورن‌فلکس را جارو می‌زد کمکش کنم. (به‌جای اینکه بالای سرش عصبانی بایستم و سرزنشش کنم.) من کمکش کردم که فکر کند می‌تواند عینک گم‌شده‌اش را پیدا کند. (به‌جای اینکه برای بی‌مسؤولیتی‌اش شرمنده‌اش کنم.)

در مواقعی که خستگی زیاد و غر زدن مداوم مرا کلافه می‌کرد، به دستشویی می‌رفتم، در را می‌بستم، نفس عمیق می‌کشیدم و به خودم می‌گفتم که آن‌ها بچه هستند و بچه‌ها اشتباه می‌کنند، مثل خودم.

به‌تدریج، ترسی که زمانی در چشمان فرزندانم دیده بودم فروکش کرد و از بین رفت و خدا را شکر، من تکیه‌گاه آنان در روزهای سختی شدم، به جای اینکه دشمنی باشم که از آن فرار کنند و پنهان شوند.

اتفاقی که زمان تمام کردن نسخه‌ی اولیه‌ی کتابم افتاد باعث این تحول ناگهانی در رفتار من شد. در آن لحظه، طعم مخرب زندگی و میل به فریاد زدن از ته دل را احساس کردم. روی فصل‌های آخر کتابم کار می‌کردم که ناگهان کامپیوترم هنگ کرد. سه فصل ویرایش‌شده‌ی کتابم جلو چشمانم محو شد. وقتی تلاش سراسیمه برای برگرداندن اطلاعات نتیجه نداد، از بک‌آپ تایم ماشین استفاده کردم، ولی آن هم جواب نداد. وقتی فهمیدم که نمی‌توانم آن سه فصل را برگردانم، می‌خواستم بزنم زیر گریه، می‌خواستم طغیان کنم.

اما وقت نداشتم، چون باید می‌رفتم بچه‌ها را از مدرسه بردارم تا به تمرین شنای گروهی برسند. سعی کردم بر خودم مسلط باشم، خیلی آرام لپ‌تاپم را بستم و به خودم گفتم که مشکلاتِ خیلی بزرگ‌تری از دوباره‌نویسی سه فصل کتابم ممکن بود پیش بیاید. سپس به خودم گفتم که الآن هیچ کاری از دست من برنمی‌آید.

وقتی بچه‌ها سوار ماشین شدند، فهمیدند که اتفاقی افتاده. وقتی صورت رنگ‌پریده‌ی مرا دیدند، پرسیدند: «چی شده، مامان؟»

باید داد می‌زدم: «یک‌چهارم کتابم محو شد.» دلم می‌خواست مشت بزنم به فرمان، چراکه نشستن در ماشین آخرین چیزی بود که می‌خواستم انجام بدهم. به جای بردن بچه‌ها به کلاس شنا، چلاندن مایوهای خیس، شانه کردن موهای گره‌خورده، شام درست کردن، سیم کشیدن به ظرف‌های کثیف و خواباندن بچه‌ها، می‌خواستم بنشینم و کتابم را درست کنم.

ولی خیلی آرام جواب دادم: «الآن حرف زدن برام خیلی مشکله. قسمتی از کتابم پاک شده و نمی‌خوام درباره‌اش صحبت کنم چون الآن خیلی مستأصلم.»

دختر بزرگم به نمایندگی از هر دو گفت: «ما متأسفیم.» و بعد، انگار می‌دانستند من احتیاج به آرامش دارم تمام راه ساکت بودند. روز گذشت و من از همیشه بیشتر ساکت بودم، داد نزدم و سعی کردم به مسأله‌ی کتابم فکر نکنم.

شب، دختر کوچکم به خواب رفته بود و من کنار دختر بزرگم نشسته بودم تا با هم صحبت کنیم.

دخترم با صدای آرام پرسید: «فکر می‌کنی می‌تونی سرفصل‌های گمشده رو برگردونی؟» و من زدم زیر گریه. نه برای سه فصل گمشده، می‌دانستم دوباره می‌توانم بنویسمشان. این عکس‌العملی به خستگی از نوشتن و ویرایش کتابم بود. به آخر کار نزدیک شده بودم و از بین رفتنِ ناگهانی‌اش ناامیدکننده بود.

دخترم دستش را دراز کرد و موهایم را آرام نوازش کرد. او به من قوت‌قلب داد: «کامپیوتر‌ها می‌تونند ناامیدکننده باشند. می‌تونی به دستگاه تایم ماشین نگاه کنی ببینی میشه بک‌آپ رو برگردونی.» و در آخر گفت: «مامان، تو می‌تونی. تو بهترین نویسنده‌ای هستی که من می‌شناسم و من هرطوری هست کمکت می‌کنم.»

زمانی که من به دردسر افتاده بودم او پشت من بود؛ مشوقی صبور و مهربان که زمانی که به زمین افتاده بودم به فکر ضربه زدن نبود. اگر من همیشه در حال داد زدن بودم هیچ‌وقت ممکن نبود فرزندم این جواب همدلانه را بیاموزد، چراکه داد زدن ارتباط را خاموش می‌کند، همبستگی‌ها را از بین می‌برد و آدم‌ها را به جای اینکه به هم نزدیک کند از هم جدا می‌کند.

«مهم‌ترین چیز درباره‌ی مامانم اینه که … همیشه پشت من وایساده، حتی وقتی دردسر درست می‌کنم.» دخترم برای من نوشته که من زمانِ سختی را پشت سر گذاشته‌ام و به آن مفتخر نیستم، ولی من از او یاد گرفتم و به زبان خودش می‌گویم: امید برای دیگران هم وجود دارد.

مسأله‌ی مهم این است که برای داد نزدن هیچ‌وقت دیر نیست.

مسأله‌ی مهم این است که بچه‌ها می‌بخشند. مخصوصاً اگر ببینند کسی که دوستش دارند سعی دارد تغییر کند.

مسأله‌ی مهم این است که زندگی خیلی کوتاه‌تر از آن است که بخواهی درباره‌ی کورن‌فلکس روی زمین ریخته‌شده و کفش‌های جابه‌جا شده ناراحت بشوی.

مسأله‌ی مهم این است که هر اتفاقی که دیروز افتاده گذشته است، امروز روز جدیدی است.

امروز می‌توانیم راه‌حل صلح‌طلبانه را انتخاب کنیم و در این راه می‌توانیم به فرزندانمان یاد بدهیم که صلح پل می‌سازد، پل‌هایی که ما را در مواقع سختی به جلو هدایت می‌کند.

منبع:

http://www.huffingtonpost.com/rachel-macy-stafford/the-important-thing-about- yelling_b_4484027.html